111 مرگآرزوی خویشتندیرآشنايازدلدرفغانم خویشتنهايبانالههمچونيخوگرفتم لم دهابادوستیدارد كه ودرديجزغم خویشتندرسرايندیدمسوزيیاردل استخریدارغمكزجان ي ادیوانه م؟ كی من خویشتنبرايداند مي رامرگراحتي امازسوختنزندهدوستانم،بزم شمع خویشتنفنایبینمروشنیدرورای ام دلبرکندهخویشکزحیاتحبابم آن خویشتننایببینم می برآبخود که زان ام دادهازکف که هستم ای پژمردهغنچهي خویشتنعطروصفایزندگیدربهار رفتبربادهمچوگلجوانییآرزوها خویشتنازخدای , دارممرگآرزوی چوشمع را مهستیاینسوزنبود دل همدمی خویشتندرعزای , ریزداشکببایدخود * * *
אל הספר